غمگین چو پاییزم...
خداجون به اندازهِ تنهاییت الان دلم گرفته، از غروب که باهاش خداحافظی کردم بغض گلومو گرفته ولی نمیتونم بشکونمش... یبار ازم قول گرفت که حتما وقتی خواهرزادم یه سالش شد ببرم پیشش تا بغلش کنه ولی امروز بعد خداحافظی ازم خواست که مراقب خواهرزادم باشم همونجا بغضم گرفت و حتی نتونستم برگردم سمتش و دوباره ببینمش چون میترسیدیو اشکام سرازیر شن.. میخواستم بگم آخه نامرد ازم قول گرفته بودی وقتی یه سالش شد بیارمش پیشت اونوقت اینقد راحت همه چیز تموم شد.. خدایااااااااااا صبرم بده........................ نمیتونم طاقت بیارم.... فقط خودت میدونی بیشتر از خودم دوسش داشتم و وجودشو برای خودم میخواستم.... صبرم بده....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |